نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

محمد فرهام داودی

اولین کلاس تابستونی

امروز تصمیم گرفتم عسل خان و ببرم کلاس ثبت نام کنم چون تقریبا تمام مراکز زیر سه سال اجازه ثبت نام نمیدن امسال هم که گل پسرما سه سالش تمام میشه می تونه توی کلاسهای تابستون شرکت کنه زمانی که رفتم کانون فرهنگی شهید فهمیده دیدم کلاسهایی که به ساعت و روزهای مامانی می خوره نقاشی و خلاقیته روزهای دوشنبه و چهارشنبه هر هفته خیلی دوست داشتم که ارف و سفال هم بره اما روزهای دیگه هفته بود که من نمی تونستم ببرم و خودم کار داشتم انشاالله ترم بعد راستی گل پسرما خیلی خوشحال شدم اما ازطرفی نگران رفتار و موندن داخل کلاس هستم با اینکه خودم اونجا می مونم و فاصله دوکلاس تقریبا 15 دقیقه هست نمی دونم چه عکس العملی داره محمدفرهام زیاد به نوع کلاس علاقه ...
27 خرداد 1392

طالقان و انتخابات

چهار شنبه شب بود که عمو حسن با بابایی تماس گرفت و خواست که صبح زود راهی طالقان بشیم و بابا که به عنوان نماینده عمو حسن به بخشداری طالقان معرفی شده بود و باید برای اتمام کارهای اداری و صدور کارت شناسایی اقدام می کرد تا از ابتدا تا انتهای انتخابات در محل نظارت داشته باشه( عمو حسن کاندیدای شورای گوران شده بود ) ماهم راهی شدیم و بعد از رسیدن بابایی ما رو کنار شاهرود پیاده کرد ماهم با کلی زحمت شما رو بردیم خونه همش بهونه بابا رو می کردی (البته با گریه) توی مسیر گفتی بریم پیش عمو رامین (همسر دختر دایی بابا) من هم با آرزو تماس گرفتم گفت عمو رامین نیست گفتی پس دایی علی رضا چی باز هم آروز گفت اونها هم رفتند بیرون و برای نهار میان زمانی که اومدن اطل...
26 خرداد 1392

تاخیرمون و علتش بعد از عروسی

سلام به دوستای گلم که به یادم بودید نمی دونم چرا یکم تنبل شدم و بی حوصله یکی دوباری هم آپ شدم اما مطالبم نیمه موند اما امشب اومدم که کاملش کنم و تشکر از شما مهربونا که فراموشمون نکردین البته از گل پسرم هم که باعث این شد که توی این یک ماه یه مقدار عصبی تر بشم هم تشکر می کنم با تمام این اوصاف بازهم عاشق و دیونتم پسر گلم اما نمی دونم باید دوباره چه کار کنم که گریه هات کم بشه برای همه چی گریه می کنی از 13 ساعتی که بیداری تقریبا نصفش و در حال گریه هستی نمی دونم چرا البته زمانی که خونه مامان جونی  که میریم بدتر هم می شی اما مجبورم که برای هفت ماه دیگه در هفته دو روز کامل و یه نصف روز  اونهم پشت هم بزارم پیش مامانی البته برای نهار میا...
22 خرداد 1392

خداحافظی

پنچ شنبه ظهر  شب مبعث حضرت رسول اکرم (ص) دعوت بودیم خونه دختر عموی مادرم می خواستن آش پشت پای خودشونو بپزن عازم مکه هستن و کلی مهمون دعوت کرده بودن و ماهم مثل بقیه می خواستیم بریم اما از اونجایی که محمد طاها نوه داییم آبله مرغون گرفته بود و اونها هم دعوت بودن نگران بودم که مبادا محمدفرهام هم بگیره البته از زمان بیماریش 15 روزی گذشته بود به خاله عفت (دختر عموی مادرم ) که دوره پرستاری هم دیده بود گفتم و ایشون گفتند که اگه 14 روز از بیماری گذشته باشه دیگه انتقال ویروس به صفر میرسه ماهم عازم شدیم همراه خاله هاو مامان جون و محمدفرهام کلی با هم سن و سالاش بازی کرد خیلی بهش خوش گذشت بعداز ظهر هم که اومدیم خونه آماده شدیم بریم عروسی نوه عمو...
22 خرداد 1392
1